جدول جو
جدول جو

معنی کاسه سنگ - جستجوی لغت در جدول جو

کاسه سنگ(سَ / سِ گَ مَ حَلْ لِ)
دهی از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند نه هزارگزی جنوب باختری بیرجند. کوهستانی، معتدل. سکنه 40 تن. رودخانه و چشمه دارد. محصول آن انواع میوه و ابریشم و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. مزرعۀ گل خاره جزء این دهستان است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاده سنگ
تصویر پاده سنگ
تخماق، کلوخ کوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاره سنگ
تصویر پاره سنگ
پاره ای از سنگ، یک تکۀ سنگ، پارسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسه سر
تصویر کاسه سر
در علم زیست شناسی جمجمه، استخوان سر، برای مثال روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند / زنهار کاسۀ سر ما پرشراب کن (حافظ - ۷۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ بَرَ دَ / دِ)
چینی بندزن. آنکه ظروف شیشه ای و چینی و چوبی شکسته را با مفتولهای نازک بهم پیوندد. کاسه دوز. کلوابند. شعاب. (تفلیسی). رٔآب
لغت نامه دهخدا
(سِ مَ حَلْ لَ)
کوه کشیش ها، کوهی است نزدیک بروسا که بر آن دیرهایی بنیاد شده است. خاندان عثمان پس از فتح آنجا راهبان آن را به درویشان تبدیل کردند. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
دهی است از دهستان پایین جام بخش رشخوار تربت جام شهرستان مشهد که در 42هزارگزی جنوب خاوری تربت جام واقع است. جلگه و گرمسیر است و 25 تن سکنه دارد. محصول آن عبارت از غلات، پنبه، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. آبش از قنات تأمین میشود و راههای مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ تَ)
کنایه از کسی است که از جمیع حیثیات و قابلیتها بی بهره باشد، کنایه از مرده و میت آدمی هم هست. (برهان) :
نالان رباب از بس زدن هم کفچه سر هم کاسه تن
چوبین خرش زرین رسن، بس تنگ میدان بین در او.
خاقانی.
، مردم گوژپشت را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
نوازندۀ کاسه (از آلات موسیقی) :
ز بهر مقرعیان تاج شاه چین بستان
ز بهر کاسه زنان تخت میر روم بیار.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 194)
لغت نامه دهخدا
(سَ /سِ یِ سَ)
جمجمه. فروه. قحف. جلجه:
بر سر آتش هوا دیگ هوس همی پزم
گرچه بکاسۀ سرم بر سرم آب می خوری.
خاقانی.
افسرده شد ور اکنون خواهد ز تیغت آتش
هم کاسۀ سر او خواهد شدن سفالش.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 235).
بر سر بمانده دست رباب از هوای عید
افتاده زیر دیگ شکم کاسۀ سرش.
خاقانی.
عقل که شد کاسۀ سر جای او
مغز کهن نیست پذیرای او.
نظامی.
آن کاسۀ سری که پر از باد عجب بود
خاکی شود که گل کند آن خاک کوزه گر.
عطار.
خفتگان بیچاره در خاک لحد
خفته واندر کاسۀسر سوسمار.
سعدی.
روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند
زنهار کاسۀ سر ما پر شراب کن.
حافظ.
خاک در کاسۀ آن سر که در آن سودا نیست
خار در پردۀ آن چشم که خون پالا نیست.
صائب
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ یِ رَ)
پیالۀرنگ، صدف رنگ. (آنندراج) :
مینماید حسن رنگین تر ز می اعجاز را
کاسۀ رنگ است ساغر عشق صورت ساز را.
محسن تأثیر
لغت نامه دهخدا
(کَبَ / بِ سَ)
سنگ فلاخن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ تَ)
تنگ ظرفی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ سَ)
کلوخ کوب. تخماق:
مرا مقابل خصمان خویشتن بینی
چو پاده سنگ بر سنگ و تل به پیش مغاک.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ سَ)
سنگ خاره. سنگی که از جنس خاره باشد. صخره. صخرۀ صّماء:
تهمتن یکی خانه از خاره سنگ
برآورده دید اندرآن جای تنگ.
فردوسی.
بکشتند چندان در آن خاره سنگ
که از خون زمین گشت پشت پلنگ.
فردوسی.
بسوزد بر ایشان دل خاره سنگ
که نام بزرگی درآمد به ننگ.
فردوسی.
ز بیم عقابان پولادچنگ
نگردد کسی گرد آن خاره سنگ.
نظامی.
کمر در کمر کوهی از خاره سنگ
که آورده چون سبزمینا برنگ.
نظامی.
دوکبک دری دید بر خاره سنگ
به آئین کبکان جنگی بجنگ.
نظامی.
رهی پیچ بر پیچ تاریک و تنگ
همه راه پر خار و پرخاره سنگ.
نظامی.
چو بر پشتۀ خاره سنگ آمدم
ز بس تنگی ره بتنگ آمدم.
نظامی.
بچندین سر تیغالماس رنگ
نسفتند چون سنگی از خاره سنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاسه زن
تصویر کاسه زن
نوازنده کاسه: (ز بهر مقرعیان تاج شاه چین بستان ز بهر کاسه زنان تخت میرروم بیار،) (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه تن
تصویر کاسه تن
آنچه تنه اش مانند کاسه باشد: (نالان رباب از بس زدن هم کفچه سر هم کاسه تن چو بین خرش زرین رسن بس تنگ میدان بین در او) (خاقانی)، کوژ پشت، بی قابلیت
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ظروف شیشه یی و چینی و چوبی شکسته را با مفتولهای نازک بهم پیوندد کاسه دوز کلوا بند چینی بند زن، (کشتی) آلتی که پهلوانان کشتی گیر مشهور با اجازه استادان و مشایخ بکاسه زانوی خود می بسته و در وسط آن آیینه کوچکی نیز قرار میداده اند. این عمل کنایتی بود از اینکه زانوی صاحب کاسه بند بخاک نمیرسد (پرتو بیضایی. تاریخ ورزش باستانی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه تنگی
تصویر کاسه تنگی
کم ظرفی تنگ ظرفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره سنگ
تصویر پاره سنگ
پارسنگ پاسنگ پاهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاده سنگ
تصویر پاده سنگ
کلوخ کوب تخماق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه بند
تصویر کاسه بند
((~. بَ))
آن که ظروف شیشه ای و چینی و چوبی شکسته را بند می زند، آلتی که پهلوانان کشتی با اجازه استادان و مشایخ به کاسه زانوی خود می بسته و در وسط آن آیینه کوچکی نیز قرار می دادند، این عمل کفایتی بود از این که زانوی صاحب کاسه بند ب
فرهنگ فارسی معین
کشتزاری نزدیک کردیچال کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
صخره، صخره ی کوهستان
فرهنگ گویش مازندرانی
محلی در هفت تن از توابع لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ، سفت و محکم، فلاخن قلاب سنگ، سفت ومحکم، سرفه
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ آسیاب
فرهنگ گویش مازندرانی